کد مطلب:140548 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

آراستن رجس نجس یزید پلید بارگاه خود را و احضار نمودن اهل بیت را در آن
پس از وارد شدن اهل بیت علیهم السلام به شام تار و اسكان دادن ایشان را در آن خرابه روز بعد یزید لعین ابتداء دستور داد بارگاه را آراستند، پرده های رنگارنگ آویخته و فرشهای ملون و زربفت گستردند، تختی مرصع به جواهر هفت رنگ كه قبلا دستور تهیه اش را داده بود در صدر بارگاه نهادند و اطراف آن كرسی های زرین و سیمین نهاده و شال های كشمیری بر آن كرسی ها انداختند و فرمان داد از داخل بارگاه دری به حرمش باز كرده و مقابل آن درب پرده لطیف و رقیق زنبوری سلطانی آویختند تا اهالی حرمش یعنی زنهای آل ابوسفیان از پس آن پرده صحنه بارگاه و آمدن اسراء را مشاهده كنند و سپس خود پلیدش نفیس ترین البسه خویش را دربر كرده و زیورهای ذی قیمت سلاطین را بر خود آراست تاجی مرصع به انواع جواهرات رنگارنگ بر سر نهاد و بر فراز آن تخت نشست و دستور داد انواع و اقسام شراب ها را در بارگاه چیده و آلات قمار و


شطرنج و نرد را حاضر كردند و هر یك از سفراء روم و ایلچیان فرنگ را كه قبلا دعوت كرده بود بر كرسی ها نشاند و تمام اكابر و وزراء و اعیان و رجال مملكتی در اطراف و چهارگوشه بارگاه روی كرسی ها و تخت ها قرار و آرام گرفتند و مطربان و نوازندگان را در مجلس آوردند و هر كدام به نوعی به تغنی و نواختن ساز مشغول شدند سپس امر كرد اسراء را بیاورید.

فراشان و غلامان ریختند در آن خانه خراب كه اهل بیت ختم مأب را به مجلس شراب ببرند چنان شیونی در مرد و زن اسیران افتاد كه ناله ایشان به آسمان رفت خواهی نخواهی با زنجیر و ریسمان آل الله را بیرون آوردند همه را مانند گوسفند به یك ریسمان بسته بودند حضرت امام زین العابدین علیه السلام می فرماید یكسر ریسمان بگردن من بود و سر دیگر به بازوی عمه ام زینب هر وقت ما كوتاهی در رفتن می كردیم كعب نیزه و تازیانه می خوردیم زیرا كه در میان خیل اسیران هم دختران كوچك بودند و هم زنهای بلند قامت زنها قدمها را بلند و اطفال كوچك بر می داشتند زنها كه می ایستادند كعب نیزه و تازیانه می خوردند صدای ناله ایشان بلند می شد و چون زنان و محترمات حركت می كردند اطفال به روی هم می ریختند و روی زمین می افتادند در این وقت سنگدلان و دژخیمان آن پلید با تازیانه و كعب نیزه بچه ها را از روی زمین بلند می كردند و با این وضع جانسوز و دلخراش ذراری و اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را وارد مجلس آن زندیق نمودند.

فرد



یكی به تازیانه همی زد به عابد بیمار

رخ مسكین ز سیلی یكی كبود نمود



مرحوم جودی علیه الرحمه در همین مقام فرموده:



برای بردنشان سوی بارگاه یزید

چو در خرابه رسیدند ظالمان عنید






یكی عمامه سجاد را ز فرق ربود

رخ سكینه ز سیلی یكی نمود كبود



یكی بسان اجل تاخت بر سر زینب

ز سر كشید یكی كهنه معجر زینب



یكی به شانه كلثوم تازیانه زدی

رقیه را دگری كعب نی به شانه زدی



عروس را یكی اندر طناب گیسو بست

تن چو موی وی آن تیره روی با مو بست



گشاده ظالمی آنگاه بر تعدی دست

ز كینه ده تن ایشان به یك طناب ببست



تمام را چو به یك ریسمان ز كین بستند

كشان كشان سوی بزم یزید آوردند



ولی به یك كشش ریسمان بهر معبر

تمامشان بفتادند روی یكدیگر



عمارتی كه در او بود جای آن غدار

نشانده بود در او هفت در جهنم دار



ز هر دری كه گذشتند آل پیغمبر

زدند كعب نی و سنگ و چوبشان بر سر



رسید بر در هفتم چو زینب افكار

نشست روی زمین با دو دیده خونبار



بگفت زین عبارتش كه ای كشیده تعب

چه روی داده كه جان ببینمت رسیده به لب






بگوی حالت خود با من از جان نومید

چرا به خاك افتادی چو پرتو خورشید



جواب گفت كه ای نور دیدگان ترم

قسم به جان تو و روح اطهر پدرم



ز سنگ قوم جفاپیشه سر ندارم من

ز كعب نیزه عدوان كمر ندارم من



گشای چشم به بزم یزید كافر بین

به هر كناره بپا شور روز محشر بین



ببین به كرسی و كرسی نشین این محمل

ببین به خلق تماشائی اندر این منزل



سر برهنه چسان من به بزم عام روم

چسان مقابل این زاده حرام روم



چگونه روی نمایم به این پریشانی

به مجلسی كه یهود است و گبر و نصرانی



چسان روم سوی بزمی كه خلق با دل شاد

به هم كنند ز قتل حسین مبارك باد



چسان به بارگهی رو كنم من مضطر

كه نیست بر در و بامش به جز تماشاگر



جهان به دیده جودی از این الم شب شد

كه آستین به رخ آخر حجاب زینب شد



باری سرهای شهداء از پیش روی اسیران و اسراء از قفا سر و سینه زنان وارد بارگاه آن پلید شدند مردم تماشائی از اراذل و اجانب اطراف و جوانب اسیران را گرفته بودند كف می زدند رقص می كردند هلهله می نمودند ناسزا می گفتند زنها از


پشت بام بی حیائی می كردند و سنگ و آجر پرتاب می كردند خاك و خاكستر می پاشیدند علیا مكرمه در آن میانه با سر برادر خطاب می كرد و می گفت یا اخی این صبری و مهجتی قد اذیبت بمصاب علی الجلیل جلیل.

و فی مقتل ابی مخنف ثم اقبلوا بالرأس الی باب یزید فوقفوا ثلث ساعات یطلبون الأذن من یزید فلأجل ذلك سمی باب الساعات اسیران را با سرها آوردند به دارالاماره ی یزید لعین رسانیدند و در آنجا سه ساعت نگاهداشتند منتظر بودند از جانب یزید اذن برسد و بخاطر همین آن درب، به باب الساعات معروف شد.

و جهت آنكه اهل بیت علیهم السلام را سه ساعت نگاه داشتند آن بود كه هنوز مهمان های یزید از وزراء و سفراء و ایلچیان جملگی نیامده بودند و در این مدت توقف خیلی بر اهل بیت علیهم السلام سخت گذشت.

سهل گوید آن زمان كه اسیران را درب دارالاماره نگاهداشته بودند پنج زن در غرفه خانه یزید نشسته بودند تماشا می كردند میان آن زنان عجوزه و فرتوته ای بود مجدوبةالظهر آن عجوزه قدی خمیده داشت هشتاد سال از سن نحسش گذشته بود دید سر پر نور امام علیه السلام بر نیزه پای غرفه اوست فوثبت و اخذت حجرا فضربت به راس الحسین آن سلیطه جست و سنگی برداشت و آن را بطرف سر مطهر امام علیه السلام پرتاب كرد، سنگ آمد و به سر بریده امام علیه السلام خورد.

در نسخه دیگر آمده:

آن پیره زال سنگی برداشت و به دندانهای امام علیه السلام زد.

سهل گوید امام زین العابدین علیه السلام طاقت این مصیبت نیاورد سر بلند كرد عرض كرد اللهم عجل بهلاكها و هلاك من معها خدایا این عجوزه را با همراهان او هلاك كن سهل گوید بخدا قسم هنوز كلام امام علیه السلام تمام نشده بود كه تمام غرفه بزیر آمد آن پنج زن و مافیها به درك رفتند.

باری در خبر است كه وقتی اسراء به دارالاماره رسیدند تمام جمعیت از فراش


و غلام و غیر ایشان صدای تكبیر بلند نمودند، صدای تكبیر به گوش یزید پلید رسید پرسید چه خبر است؟

گفتند: سر حسین علیه السلام را آوردند.

آن پلید خندید و اظهار سرور كرد و گفت:

چه خوب انتقام خود را از آل پیغمبر صلی الله علیه و آله كشیدم، به تلافی سرهای پدر سر فرزندان پیغمبر را بریدم.

مرحوم طریحی در منتخب می نویسد:

در این حال كه اسراء را با سرهای بریده در دارالاماره نگاهداشته بودند مروان حكم ملعون پیدا شد چشمش كه به سر بریده امام علیه السلام افتاد اظهار فرح و سرور نمود، وجدكنان، پای طرب كوبان از روی تكبر به اطراف دامن خود نظر می كرد و ناسزا می گفت و می رفت ولی برادرش كه مردی صالح و دوستدار خاندان نبوت بود بنام عبدالرحمن هنگامی كه آمد و چشمش به سر بریده آقا افتاد زار زار گریست و رو كرد به مردم و گفت:

ای ظالمان شما كه دیگر روی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله را نخواهید دید مگر آنكه گریبان شما را بگیرد و با شما مخاصمه كند، قسم به خدا دیگر در شهر نخواهم ماند و روی یزید را نخواهم دید.

باری در كامل السقیفه آمده: ان الحجب خرجوا طالبین لاحضار الروؤس.

حجاب بیرون آمده گفتند: یزید سرهای شهداء را خواسته.

ناگاه در میان ملاء عام در بین آن همه ازدحام سرها را از نیزه ها فرود آوردند و طشتی از طلا حاضر كرده و سر بریده پسر فاطمه را در میان آن طشت نهادند و سایر سرها را در میان طبق چیده و به حضور آن پلید بردند

ابومخنف می نویسد: سهل گفت من هم داخل آن جماعت شدم ببینم به سر مطهر امام علیه السلام چه می رسد سر منور آقا را از نیزه بزیر آوردند در میان طشتی از


ذهب گذاردند و تغطی بمندیل دیبقی روپوش از پرده دیبقی بر روی سر مطهر امام انداختند و حكی بعض اهل السیر بعد ان غسلوه و سرحوا لحیته اول سر مطهر آقا را خوب شستند محاسنش را شانه زدند بعد رو ببارگاه نهادند امراء كوفه كه همراه سرها و اسیران آمده بودند سرها را برداشته به حضور بردند و چون وارد بارگاه شدند بعد از تعظیم سر امام علیه السلام را برده روی تخت مقابل یزید نهادند و سرهای دیگر را هم به ترتیب چیدند بعد یزید از امراء كوفه واقعه كربلاء را پرسید.

بعضی از اهل خبر می نویسند: متكلم زجر بن قیس بود و برخی دیگر گفته اند متكلم شمر ملعون بود و حق آن است كه همان زجر ملعون ابتداء به كلام كرد زیرا وی شخصی فصیح و بلیغ بود.

در كامل السقیفه می نویسد: یزید پلید بنا كرد پرسیدن از سرها، می گفت این سر كیست؟

جواب می دادند كه این سر فلان پسر فلانست باسم و رسم معرفی می كردند بعد یزید رو بسر امام حسین علیه السلام آورد چنانچه شیخ در ارشاد می فرماید لما وضعت الرؤس بین یزید و رأس الحسین علیه السلام آن ولدالزنا سر آقا را خطاب كرد و گفت:



تفلق هاما من رجال اعزة

علینا و هم كانوا اعق و اظلما



سرهائی از مردمان عزیز را كندیم كه بر ما ظلم كرده بودند.

یحیی برادر مروان حكم در مجلس حاضر بود، این اقوال و افعال یزید را نپسندید و گفت:



لهام بارض الطف ادنی قرابة

من آل زیاد العبد ذی الحسب الرذل



امیة امسی نسلها عدد الحصی

و بنت رسول الله لیس لها نسل



یعنی: این سرهائی كه در زمین طف بریده شده قرابت و نزدیكی كمی با ابن


زیاد كنیززاده رذل و نانجیب داشتند، بنی امیه باید شب كنند در حالی كه اولاد آنها به عدد سنگریزه ها باشند ولی دختر رسول خدا را نسلی نباشد و همه را بكشند.

فضرب یزید فی صدر یحیی بن الحكم و قال له اسكت، یزید زد به سینه یحیی و به او گفت: ساكت باش و غلط مكن.

صاحب كامل السقیفه می نویسد: یحیی از مجلس نكبت بار یزید بیرون آمد و از میان مردم غائب شد و دیگر كسی او را ندید.